˙·٠•●♥ دریـــــــــا ی عـشـــــق ♥●•٠·˙

ممنوع است


 

شراب خواستم... گفت : " ممنوع است "

 

آغوش خواستم... گفت : " ممنوع است"

 

بوسه خواستم... گفت : " ممنوع است "

 

نگاه خواستم... گفت: " ممنوع است "

 

نفس خواستم... گفت : "ممنوع است "

 

هه

 

 حـــــــــــــــــــــــالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه

 

با یک بطری پر از گلاب ، آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

 

و با هر چـــه بوســـــــه ، سنــــــــگ ســــــــرد مـــــــــــزارم را

 

 

و چه ناسزاوارعکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ، نگاه می کند

 

و در حسرت نفس های از دست رفته ، به آرامی اشک می ریزد

نوشته شده در برچسب:ممنوع است,ساعت توسط ℳÅℛ₯ℛØℤℰℊÅℛ| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد